۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

ستونهای ایران امروز ( قسمت اول فردوسی )

هر کسی در زندگیش اشخاصی را به عنوان قهرمانان خود مد نظر دارد که اکثر ما آرزو داریم مانند آنها باشیم این قهرمانان می توانند سیاستمدار ، سرداران جنگی ، دانشمندان ، هنرمندان و ... باشند برخی از معروفترین این شخصیتها اینها هستند کوروش کبیر ، اسکندر مقدونی ، ژولیوس سزار ، ناپلئون ، نیوتن ، انیشتین ، عیسی مسیح ، کنفوسیوس ، لئوناردو داوینچی ، میکل آنژ ، موتزارت ، بتهوون ، الکساندر دوما ، هومر ، فردوسی ، خیام ، حافظ و بسیاری مشاهیر دیگر و با توجه شخصیت خود فرد و دغدغه های ذهنیش یک یا چند نفر از این مشاهیر در ذهن او جایگاه ویژه ای پیدا میکند .
برای من این این قهرمانان یکی فردوسی و دیگری شاه اسماعیل صفوی می باشد ولی چرا و به چه دلیل ؟
مهمترین دغدغه ذهنی من ایران میباشد و اما کشور ایران شامل چه چیزهایی میشود ؟ پاسخ من این است : اول تمامیت ارضی ، دوم زبان فارسی و سوم مردم ایران ( با تمام تنوع فرهنگیشان ) . و به نظرم هرکدام از این سه فاکتور نباشند نمیتوان گفت کشور ایران وجود دارد .
فردوسی توسی در قرن چهارم هجری که مردم ایران زیر بار حمله وحشیانه مسلمانان پس از 400 سال در حال فراموشی کامل گذشته پر افتخار خود بود با سرودن شاهنامه زبان فارسی را طوری تقویت کرد که اکنون نیز که در دوران ضعیفی از تاریخ ایران زمین بسر میبریم می تواند دوباره باعث نجات زبان فارسی از تخریبهایی باشد که رژیم آخوندی به آن تحمیل کرده است . اهمیت زبان فارسی در آنجاست که حفظ این زبان در قرون اولیه اسلام یک ابزار پر قدرت در مبارزه منفی با مسلمانان نیمه وحشی آن زمان از طرف اجداد هوشمند ما بوده است و ایران تنها کشوری بوده که زبان قبل از اسلام خود را حفظ کرد و در حقیقت مانند ساکنین عراق ، سوریه ، مصر ، لبنان ، مراکش ، الجزایر و ... عرب نشد و یکی از دلایل دشمنی و کینه کشورهای عربی کنونی نسبت به ایرانیان همین موضوع است .
موضوع جالب تر اینجاست که خود فردوسی از بزرگی و عظمت کار خود آگاه بوده و به هیچ وجه تواضع و فروتنی از خود نشان نمی دهد و این امر را بوضوح در منظومه
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم به این پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
نشان داده است .
هوشمندی ایرانیان در سالهای اول حمله مسلمان واقعن قابل توجه و افتخار آمیز است که در عین اینکه مغلوب مسلمانان نیمه وحشی آن زمان شده بودند ولی به دلیل تمدن و فرهنگ بسیار غنی تر توانستند با فریب دادن مهاجمان هویت خود را حفظ کنند و نشانه این موضوع به غیر از زبان فارسی حفظ آثار باستانی ایران مثل تخت جمشید و .... از دست اعراب می باشد که با ترفند تغییر نام آنها به نام های مورد علاقه اعراب مثل قالیچه حضرت سلیمان و ... صورت گرفته است و این امر مستلزم یک خواست جمعی و مطالعه دقیق علایق اعراب و همچنین علاقه وافر ایرانیان به ایران آن زمان بوده است که توانستند اینگونه این آثار را حفظ کنند ، برای بهتر روشن شدن موضوع مثالی میزنم ، در دنیای آن زمان دو ابر قدرت وجود داشت یکی ایران و دیگری روم ، کشور عربستان کنونی و مردمانش آنقدر فقیر بودند که نه ایران و نه روم علاقه ایی به تصرف آنجا نداشتند اما همین اعراب بادیه نشین طی مدت زمان کوتاهی بر ایران و قسمتهایی از روم استیلا یافتند . حال دو کشور امریکا و چاد را درنظر بگیرید و فرض کنید همین فردا کشور چاد بر امریکا در جنگی غلبه کند ( هر چند محال است ولی تسخیر ایران به دست اعراب در آن زمان نیز همینقدر محال به نظر می رسید ) با توجه به اینکه سطح فرهنگ این دو بسیار با هم اختلاف دارد مطمئن هستم کشور چا توانایی استیلای فرهنگی به مردم امریکا را ندارد اما اگر این استیلا 400 سال طول بکشد نسلهای بعدی امریکاییان کم کم این مبارزه منفی و علاقه به کشور خود را به دلیل سرکوب وحشیانه و فقر ناشی از غارت اموال و ثمره کار روزانه شان از دست خواهند داد و مردم ایران زمان فردوسی دقیقن در چنین حالتی بودند که فردوسی ظهور کرد و با سراییدن شاهنامه مانع از فراموشی و مرگ زبان فارسی و ایران و ایرانی شد و وقتی به عظمت موضوع فکر میکنم به فردوسی بخاطر نداشتن تواضع حق میدهم زیرا که او یک تنه کشوری را نجات داد .
اما برای من در این زمینه شاه اسماعیل صفوی نیز جایگاه ویژه ای دارد و اگر میخواهید بدانید چرا فردا در مقاله بعدی به آن خواهم پرداخت .

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

از فلسفه چه آموختم

طی سالیان متمادی این را شنیده بودم که مطالعه فلسفه انسان را دچار پوچی می کند ، شنیده بودم که حافظ در دوران جوانی دراثر مطالعه فلسفه پوچگرا بوده است ، اشعار خیام را خوانده بودم از خودکشی بعضی از این حکما نیز خوانده بودم ، شنیده و خوانده بودم که فلاسفه و حکما برای این اصطلاحات فلسفی را وضع کرده اند که مردم عادی نتوانند به اسرار آن دست پیدا کنند چون اعتقاد داشتند این امر باعث گمراهی و از هم پاشیدن جامعه خواهد شد ، در ادبیات شرح حال امثال ابوسعید ابوالخیر ، بایزید بسطامی ، منصور حلاج و دیگران را خوانده بودم و می دانستم همه مدعی دستیابی به اسرار خاصی شده اند که از آن به عنوان راز مگو یاد میشود و میدانستم دستیابی به این راز مستلزم طی مراحل عرفانی - هفت شهر عشق - است و همچنین با توجه به نتیجه دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابن سینا که هرکدام اینگونه گفته بودند ( ابوسعید : هرچه را او میداند ما میبینیم ، ابن سینا : هرچه را او میبیند ما میدانیم ) برای خودم نتیجه گرفته بودم که فلسفه و عرفان تقریباً دو راه با نتیجه یکسان می باشند اما همچنان فلسفه در هاله ای از ابهام برایم قرار داشت تا اینکه در دوران دبیرستان کتاب ملاصدرا نوشته هانری کوربن و ترجمه ذبیح الله منصوری را خواندم ( البته این کتاب تماماً نوشته های خود ذبیح الله منصوری است و نه هانری کوربن فرانسوی. در آینده نزدیک طی مقاله جداگانه ایی به بررسی آثار مرحوم ذبیح الله منصوری خواهم پرداخت ) .
با خواندن این کتاب فهمیدم راز مگو این است هیچ نشانه ایی از وجود خدا نمیتوان یافت و اصلن نمیدانیم خدا وجود دارد یا نه و در نتیجه : پیغمبران و کلیه ادیان هیچ موضوعیتی نداشته اند و حداکثر اگر بگوییم نیت سوء نداشته اند فرضیات خود را تحت عنوان دین گفته اند ، نمیتوان بهشت و جهنمی متصور بود ، راجع به سرنوشت انسان بعد از مرگ هیچ حرفی برای گفتن وجود ندارد و هیچ چیز قابل اثبات نیست ، هیچ هدفی برای زندگی نمیتوان فرض کرد و ...
و دلیل اینکه مرشدان طریقت این راز را اینگونه سخت به مریدان خود میگفته اند همین بوده که آنها امتحان راز نگهدار بودن خود را طی سالیان دراز طریقت پس داده باشند .
در مباحث فلسفی چیزی وجود ندارد که نتوان به زبان ساده و قابل فهم برای همه گفت و برای درز نکردن این راز بوده است که فلسفه اینهمه پیچیده گفته و نوشته شده تا عوام با خواندن آن یاغی نشوند و همچنان ترس از دین و آخرت با آنها باشد .
در این افکار بسر میبردم تا اینکه بطور اتفاقی کتاب دنیای سوفی نوشته یوستین گوردر و ترجمه حسن کامشاد به طور اتفاقی بدستم رسید و آنرا مطالعه کردم ، با خواندن این کتاب شیرین که بیشتر برای آشنایی بچه ها با فلسفه نوشته شده به تاریخ فلسفه آگاهی پیدا کردم و فهمیدم فلسفه پدر علم است به این صورت که همه چیز با طرح این سوالات ( معروف به سوالات کلاسیک فلسفی ) در یونان آغاز شده است : انسان چرا و چگونه آفریده شده است ؟ سرنوشت انسان چه خواهد بود ؟ ابتدای خلقت چه زمانی بوده است ؟ چه کسی جهان را خلق کرده است ( ماهیت خدا و هستی چیست ) ؟ و ... و با فکر کردن به این مسائل و طرح نظریات گوناگون مکاتب فلسفی یونان شکل گرفته است تا زمانی که عصر مسیحیت آغاز شده است و طرح مسائلی خارج از اعتقادات کلیسا جرم بشمار میرفته است و در این زمان گذر قافله فلسفه و علم به ممالک اسلامی ( بیشتر ایران ) رسیده است و کتابهای یونانیان به عربی ترجمه شده اند ، در این دوران هرچند اندیشه های عمیق فلسفی ظهور نکردند اما مکاتب ارسطو و افلاطون گسترش پیدا کردند و علوم ریاضایت ، منطق ، نجوم ، شیمی و پزشکی بسیار گسترش یافتند و قابل قیاس با علوم یونایان نیستند سپس با در گرفتن جنگهای صلیبی و شکست مسیحیان از مسلمانان ( که هنوز هم غربیان از این مساله ناراحتند و کینه به دل دارند ) و آشنا شدن آنان با کتب و علوم مسلمانان ( در واقع این علوم که اکنون باعث شرافت و افتخار اسلام است بیشتر از ایرانیان بوده است ) فهمیدند که بسیار عقب افتادند و سایر موضوعات نیز دست به دست هم داد تا اینکه عصر رنسانس آغاز شد و قدرت کلیسا رو به زوال رفت و اروپا از خواب هزار ساله بیدار شد و مغزهای بسیار مانند کوپرنیک ، کپلر ، گالیله ، داوینچی ، دکارت ،اسپینوزا ، کانت ، هیوم ، بیکن ، داروین ، نیوتون و .... بوجود آمدند و برآیند این افکار بود که انقلاب صنعتی را در اروپا رقم زد و پیبشرفتهای کنونی نیز دنباله همان دوران است .
اما در حال حاضر علم است که وظیفه رمز گشایی از جهان هستی و رازهای خلقت را بر دوش دارد و علم آنقدر در رشته های مختلف گسترش پیدا کرده که جمع آوری و توضیح آن در قالب یک مکتب کلی فلسفی امکان پذیر نمیباشد ولی سوالات اصلی هنوز همان سوالات زمان سقراط ، افلاطون و ارسطو هستند و هر روز افقهای جدیدی به روی بشر گشوده می شود و احتمالن تا پایان دنیا نیز این جستجو ادامه خواهد داشت ، اما به نظر می آید فلاسفه همچنان میتوانند برای بدست دادن پاسخ سوال هدف زندگی چیست تلاش کنند.
نتایج عملی مطالعه فلسفه برای من اینها بوده است :
- عدم اعتقاد به دین و دنیای پس از مرگ .
- عدم احساس گناه از بجا نیاوردن شعائر دینی .
- دانستن این نکته که روزی خواهم مرد و رقت قلب بیشتر و ستمگری کمتر در حق همنوعان .
- تلاش بیشتر برای انجام کاری که ارزش زندگی کردن را داشته باشد به عبارتی پیگیری آرزوی شخصی یا تعیین هدف برای زندگیم.
- حرص و آز کمتر در جمع آوری مال دنیا .
- داشتن نگرش علمی به پدیده های بشری از قبیل دین ، روانشناسی ، جامعه شناسی ، موضوعات جنسی و ...
- و ...

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

مسجد سلیمان کجاست ؟


مسجد سلیمان شهری است در میان کوه‌های زاگرس و در شمال شرقی استان خوزستان واقع شده است.
این شهر از شمال غرب به شهرستان شوشتر، از شمال تقریبأ به بخش لالی، از جنوب شرق به شهرستان ایذه، و از جنوب غرب به شهر اهواز ارتباط دارد. ساکنان این شهر را طوایف مختلفی از قوم بختیاری تشکیل می‌دهند ولی با کشف نفت در بیش از 100 سال پیش افراد دیگری از سایر مناطق بختياري و غیر بختیاری بمنظور کسب و کار به این شهر آمده و رفته رفته بصورت دایم در این شهر ساکن شدند.
برای اطلاعات بیشتر به صفحه مسجد سلیمان در ویکی پدیا مراجعه کنید.

اولین مطلب

چند سالی است که در برابر وسوسه وبلاگ نویس شدن مقاومت کرده ام زیرا که احساس میکردم مطلبی برای گفتن ندارم و اینکار فقط تلف کردن است و همچنین ترس از خوانده نشدن مطالب نیز یکی از موانع بود ، اما اکنون تردیدها را کنار گذاشته ام و قصد دارم به طور جدی دل مشغولی های خودم را بنویسم و این دغدغه ها شامل ایران و ایرانی از دید یک مسجد سلیمانی در ارتباط با سیاست ، جامعه ، اقتصاد ، روانشناسی ، دین و بطور کلی زندگی خواهند بود و تمام تلاشم این است که هفته ای دست کم 3 مطلب بنویسم ، تا چه پیش آید ...